+ نوشته شده در دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳ ساعت 20:6 توسط نیلوفر
|
حالا که پر از حرفیم دیگر زنگ انشا نداریم
زنگ املا هم نداریم
تا جریمه شویم و از روی غلط های زندگی مان بیست بار بنویسیم تا دیگر تکرارشان نکنیم ...
این روز ها
برای من تمام زنگ ها زنگ تاریخ اند...
و به جای شیطنت دانش آموزان
افکارم از این سو به آن سو می روند...
+ نوشته شده در سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۲ ساعت 23:58 توسط نیلوفر
|
وقتی"خدا" با یه نقطه ، "جدا "میشه ؛
از دیگران چه انتظاری هست؟؟؟؟
+ نوشته شده در شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:56 توسط نیلوفر
|
"آرامشم "
این روزها
مدیون
انتظاری ست
که دیگر از کسی ندارم ....
+ نوشته شده در دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:52 توسط نیلوفر
|
فلسفه الاکلنگ اثبات بزرگی کسی ست که فرو می نشیند ،
تا دیگری پرواز را جست و جو کند...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 13:13 توسط نیلوفر
|
این روزها دل گرمی می خواهم
وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی....
+ نوشته شده در یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۱ ساعت 15:51 توسط نیلوفر
|
به هر آسمان زلالی شک دارد ،
گنجشکی که با سر به پنجره خورده است...
+ نوشته شده در سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 18:20 توسط نیلوفر
|
غمگین ام ؛
همانند پیرمردی که با کمانچه اش شاد می نوازد،
اما با چشمان خیس...
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۱ ساعت 18:29 توسط نیلوفر
|
دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست ؛
یا نمی خواهی ام ،
یا....
یا ابوالفضل یعنی واقعا نمی خواهی ام ...؟؟؟
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱ ساعت 21:34 توسط نیلوفر
|
به پدر گفتم :
"مادر بزرگ می گفت پنیر خالی آدم را خنگ می کند!"
پاسخی نداد و طبق معمول ،
از مقابل مغازه ی قصابی رد شدیم !
دست خالی!!!!
"میلاد تهرانی"
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:49 توسط نیلوفر
|

